گفتوگو با زینب صادقی نژاد؛ قسمت دوم: رابطۀ ویراستار و مترجم و چالشهای این همکاری
در قسمت اول این مصاحبه به اهمیت ویرایش و ویراستاری متن پرداختیم. در این قسمتT گفتوگو را بر محور رابطۀ بین ویراستار و مترجم ادامه میدهیم.
– خیلیوقتها نویسندههای معروف در مقابل ویراستار جبهه دارند و از زاویۀ بالادست به ویراستار و کارش نگاه میکنند. آیا صرف نویسندۀ خوب بودن، متن را از ویرایش بینیاز میکند؟
– قطعاً نیاز به ویراستار چیزی نیست که ما بگوییم به مهارت نویسنده یا مترجم یا به خوب و بد بودن آنها برمیگردد. ببینید، کتابهای نویسندههای بزرگ خودمان، دکتر شفیعی کدکنی، دکتر کزازی و استادان بزرگ دیگر هم بارها و بارها ویرایش میشود.
خود من در جریان تألیف کتابی هستم. زمانی که کتاب را به استادم دادم، با اینکه خودم ویراستارم، ایشان در نثر من به نکتههایی ویرایشی اشارههایی کردند که شاید من در نظر نگرفته بودم یا از چشمم بهعنوان مؤلف دور مانده بود. زمانی که یادداشتهای استادم را در کار دیدم، بینهایت شگفتزده شدم و از نگاه خاص و دقیق استادم بسیار آموختم و دیدم چطور این نکات از چشم منی که فکر میکنم ویراستارم، در جایگاه مؤلف کتاب افتادهاند.استادم برایم توضیح دادند که حتی نویسندهها و استادهای بزرگ ما مثل دکتر شفیعی کدکنی هم کتابش را به سه چهار نفر دیگر میدهد تا بخوانند و نظر بدهند.
حالا این نظرهایی که اعمال میشود، از جابهجایی یک کاما گرفته تا اینکه بخواهید نوشتن یک پاراگراف را کلاً تغییر دهید، بازنویسی کنید، زیباتر و مفهومتر بنویسید و…، به داشتن و نداشتن مهارت نویسنده و مترجم برنمیگردد.
بگذارید اینطور توضیح بدهم: وقتی یک ویراستار متنی را چند بار بخواند، ممکن است درنهایت یک چیزی از چشمش بیفتد؛ یک غلط املایی، یک اشتباه تایپی و… به این خاطر که وقتی متنی چند بار خوانده شود، چون ذهن ویراستار با متن آشنا شده، دیگر چشم ویراستار نیست که دارد میخواند، ذهن ویراستار است که دارد آن متن را میخواند. این مسئله ثابت شده که ذهن آدم، زمانی که اول و آخر کلمه را میبیند، بدون اینکه به حروف میانی کلمه نگاه کند، میفهمد کلمه چیست و از آن رد میشود.
ویراستار هم آدمی است مثل آدمهای دیگر؛ با یک سری مهارتهای حرفهای دیگر و دقت بیشتری که باید روی متن داشته باشد. اینجا دیگر به مهارت و دقت ویراستار و در واقع، به ورزیدگی او برمیگردد که بتواند این رفت و برگشت متن از چشم به ذهن را کنترل کند و تمرکزش را روی هر دو حفظ کند تا خطای او به حداقل ممکن برسد.
حال با توجه به این نکته، میآییم و مترجم را در نظر میگیریم. مترجم هم کسی است که به متن کاملاً احاطه دارد، میداند دارد چه چیزی را ترجمه میکند و فکر میکند چیزی را که دارد میگوید، همه میفهمند و همه مثل خودش به آن متن اشراف کامل دارند. این ذهنیت در طول متن بارها و بارها خودش را نشان میدهد. در صورتی که چنین چیزی نیست. منِ مخاطب، فضای متن را نمیدانم. فضای چیزی که ترجمه شده یا فضای ذهن مترجم را نمیدانم و آشنایی و مواجهۀ من با متن، در همین خوانش اول و چیزی است که مترجم در جلوی چشم من گذاشته است.
کاری که مترجم باید انجام دهد این است که به این فکر کند که دارد برای مخاطبی مینویسد که با آن فضا هیچ آشنایی ندارد و باید مطلب را به کاملترین و مفهومترین شکل ممکن به او منتقل کند. من خودم بارها کارهایی را انجام دادهام و دیدهام که متن اشکال دارد. با مترجم آن صحبت کردهام و او گفته که بله، این متن اشکال دارد، این جمله را من با توجه به این نوشتهام که خودم میدانستهام دارم چه چیزی مینویسم و میگویم. در صورتی که مخاطب موضوع را نمیفهمد. |
این وظیفۀ ویراستار است که ذهن مترجم و مؤلف را به ذهن مخاطب نزدیک کند و موانع موجود در برقراری ارتباط مخاطب با متن را کنار بزند. ویراستار باید با مترجم صحبت کند و با هم به یک نظر مشترک برسند و بهترین چیز و بهترین تغییر را در جملهها، چه ازلحاظ ظاهری چه ازلحاظ محتوایی، اعمال بکند.
– نظر شما دربارۀ ذهنیتی که درمورد کار ویراستار بین بعضی از مترجمها وجود دارد و توقعی که از ویراستار دارند، چیست؟
– چیزی که دارم میگویم اصلاً از دید یک ویراستار یا مترجم نمیگویم. چیزی که میگویم یک تعامل دوطرفه و دوسویه است. مترجم و ویراستار رقیب هم نیستند. چیزی که متأسفانه در فضای نشر ما جا افتاده این است که این دو نفر رقیب همدیگرند و انگار به چشم هوو به هم نگاه میکنند.
مترجم فکر میکند ویراستار میخواهد کارش را خراب کند و مهارت و تسلط او را زیر سؤال ببرد. ویراستار را عنصر اضافهای میداند که هزینۀ اضافهای را تحمیل میکند. از طرف مقابل ویراستار هم فکر میکند که مترجم از بالا به او نگاه میکند و با این پیشزمینۀ ذهنی میخواهد خودش را به مترجم ثابت کند.
حالا این ثابتکردن میتواند با غلطگیریهای درستی باشد که انجام میدهد و با اشکالات درستی که به متن وارد میکند، میتواند هم آنقدر فاصله ایجاد کند که تنها فکر و ذهنیت ویراستار این باشد که من باید به مترجم ثابت کنم که کار تو پر از ایراد است.
ببینید ایراد در کار همه وجود دارد. در کار مترجم وجود دارد و همانطور که عرض کردم، در کار ویراستار هم وجود دارد؛ اما ویراستار وقتی سمت مترجم میرود، باید بداند همانطورکه ممکن است چیزی از چشم خودش بیفتد، ممکن است از چشم مترجم هم بیفتد. مترجم هم باید به این فکر کند که همانطورکه او با توجه به فضای ذهنی خودش ترجمه میکند و یک جاهایی ممکن است در محتوا کم بگذارد یا محتوا را ناقص منتقل کند، ویراستار هم آدمیزاد است و ممکن است در کارش ایراد باشد.
حالا یک زمانی هست که مترجم اصلاً متن را درست نوشته و ویراستار متوجه نشده، اگر بیاید و بپرسد، چه اشکالی دارد؟ بعضی وقتها به مترجم میگویید که فلان چیز چطور بوده، مترجم جواب میدهد که خانم شما چطور متوجه نشدید یا بعضی ویراستارها به مترجم میگویند چطور متوجه ترجمۀ ناقص جمله نشدید. ما همه انسان هستیم و در هر کاری درصدی از خطا را داریم.
همگی ما کسانی هستیم که در کار نشر خدمت میکنیم و هدف همۀ ما این است که وقتی متنی، چه کوتاه و در حد یک داستانک یا یک خبر باشد، چه کتاب و حتی در حد مجموعهکتاب، آن متن به بهترین شکل ممکن، نمیگویم بیایراد، چون به هر حال ایراد ممکن است پیش بیاید، اما با کمایرادترین شکل ممکن چاپ بشود. در واقع متنی که به دست مخاطب میرسد، زحمت یک گروه است که در کنار هم قرار میگیرند تا بتوانند کتاب یا هر متن دیگری را به عرصه برسانند. |
– تا حالا کاری در حوزۀ ویراستاری بوده که از انجامش پشیمان شوید و به رابطۀ بین ویراستار و مترجم یا مؤلف ربط داشته باشد؟
– بله کاری بوده که با سازمان مهمی انجام میدادم. داستان این بود که کتابی را برای ویرایش و تدوین به ما دادند و مسئله این بود که نویسنده آمده بود کتابی را در حد سی صفحه نوشته بود، بعد داده بود به یکی از اقوام خود و آن شخص هم تا توانسته بود از ویکیپدیا پانوشت اضافه کرده بود. نویسنده هم اصرار داشتند که این پانوشتها داخل متن بیاید و به متن اضافه شود. در واقع میخواستند کتابسازی بکنند. خب ما هم تا جایی که میشد آنها را وارد متن کردیم؛ اما هرچه گذشت ایشان فکر کردند که ویراستار در واقع کتابساز است؛ یعنی شخصی که پول میگیرد و کتاب تولید میکند و به اسم نویسنده چاپ میکند.
این برمیگردد به همان صحبتی که داشتیم. اینکه مترجم یا مؤلف قرار نیست یک متن افتضاح تحویل دهد و یک کار شستهرفته تحویل بگیرد. ببینید ویراستار به متن شما جلا میدهد. مثل فوت کوزهگری که آخرش یک کوزۀ صیقلخورده از کوره بیرون میآوریم. ویراستار قرار نیست کتابسازی بکند، قرار نیست کل کتاب شما را بازنویسی بکند، قرار نیست تحقیق کند و محتوای شما را تصحیح و تکمیل بکند.
ما حتی در قبال محتوا آنقدر مسئولیت نداریم. مگر اینکه ویراستاری تخصصی باشد و قید شود که ویراستار باید الزاماً به محتوا احاطه داشته باشد. در غیر این صورت، ویراستار اگر متوجه شود میتواند تذکر بدهد و بگوید اینجا مثلاً محتوا ایراد دارد. اما اگر متوجه هم نشود این ایراد به ویراستار وارد نیست و به خود نویسنده و مترجم بازمیگردد.
تعدادی از مؤلفها یا مترجمها یک متن افتضاح، یک آش شلهقلمکار، به ویراستار میدهند و از ویراستار میخواهند که تدوینش بکند، به آن نظم بدهد، جملهبندیها را بازنویسی کند و حتی مقابله با متن انجام بدهد. اگر ویراستار میخواست مقابله کند که بهجای ویرایش ترجمه، خودش متن را ترجمه میکرد.
به نظر من مشکلی که وجود دارد این است که حد و مرز کارها مشخص نیست؛ مرز اینکه مترجم باید کار را تا کجا پیش ببرد، ویراستار تا کجا پیش ببرد و حتی نشری که میخواهد درنهایت کار را چاپ کند چه وظایفی در قبال هر دوی اینها برعهده دارد. اگر این مرزها مشخص بود، خیلی از مشکلات حل میشد.
– آیا اگر کسی صرفاً زبان مبدأ را بداند، میتواند مترجم خوبی باشد یا بخشی از فن ترجمه، روانبودن متن است که تنه به تنۀ ویراستاری میزند. مترجم چه بخشی از کار را باید سهم ویراستار بداند و تا کجا باید مواردی را رعایت کند و تحویل ویراستار بدهد؟
– خب، ما همیشه دچار افراط و تفریط هستیم. مثلاً زمانی که مترجم کار ترجمه را انجام میدهد هنوز نمیداند که کجا را باید ترجمه کند و کجا را ترجمه نکند. کدام اصطلاح برگردان علمی دارد و کدام اصطلاح نباید برگردان علمی شود و باید عین همان اصطلاح استفاده شود.
در فن ترجمه مسئلهای که هست این است که گاهی ما اصطلاحات علمی را که در جامعۀ علمی و در همۀ زبانها کاملاً شناختهشده و جاافتادهاند و در همان رشتۀ خاص به کار گرفته میشوند تغییر میدهیم و به زبان مقصد برمیگردانیم. حال جامعۀ علمی که آن متن را میخوانند باید دو کار انجام دهند؛ یکی اینکه کتاب را بخواند و دیگر اینکه باید ببیند اصطلاح جدیدی که با آن مواجه شده، برگردان کدام اصطلاح علمی است.
این میشود دوبارهکاری. اصطلاح شناختهشده، باید به همان صورت منتقل شود. مگر اینکه معادل شناختهشده و گویاتری برایش موجود باشد و متخصصان و مخاطبان آن حوزه با آن آشنا باشند. در غیر این صورت در زبان علمی، اصطلاحات باید عیناً به کار رود و دوبارهکاری نکنیم و باعث دوبارهکاری نشویم. بخشی از این موارد در حوزۀ ویراستاری است.
ویراستار هم باید در کنار مترجم تا حدی به اصطلاحات تخصصی متنی که ویرایش میکند مسلط باشد و بداند اینجایی که این اصطلاح آمده، اصطلاح علمی بوده یا نبوده، باید برگردان میشده یا نباید. باید از مترجم بپرسد که فلان اصطلاح عمداً ترجمه نشده یا معادلی ندارد. اگر معادلی دارد جایگزین بهتری هست یا نه.
گاهی خود ویراستار میداند که معادلی وجود دارد و مترجم آن را به کار نگرفته است و شاید از آن معادل بیخبر است. اینها همه به جامعالاطرافبودن ویراستار و تعامل و قدرت ارتباط برقرار کردن این دو نفر بستگی دارد که بتوانند به هم پیشنهاد دهند، از هم توصیه بگیرند و کار را بهتر پیش ببرند. افراط و تفریط در ترجمهکردن و نکردن در حوزۀ ویراستاری به این برمیگردد که واژههای ناآشنا را به آشنا تبدیل کنیم، ولی واژههای آشنا را بهخاطر تعصب بیش از حد به واژههایی غریب و ناآشنا تبدیل نکنیم. مثلاً بعضی واژهها را میبینیم که فرهنگستان برایشان معادلهایی در نظر گرفته و جاافتاده و قابل استفادهاند؛ مثل پیامک که خیلی بهتر از اساماس است. ولی مشخص است که درازآویز زینتی که معادلی بهجای کراوات است، نمیشود و نباید از آن استفاده کرد. چنین معادلهایی جز برای طنز کاربرد دیگری پیدا نمیکنند و کارآمد نیستند. |
بعضی مواقع هم میبینیم ویراستار واو به واو و نقطه به نقطه، کامنت گذاشته که مثلاً این واژه از فرهنگ عربی منتقل شده، این از زبان انگلیسی آمده و ما باید تمام اینها را به زبان فارسی برگردانیم؛ خیر! ویرایش ترجمه این نیست. رسالت ویراستار این نیست.
ما نمیخواهیم زبانی داشته باشیم که از عربی، انگلیسی و دیگر زبانها هیچ تأثیری نگیرد. واژههایی مثل «رادیو» و «تلویزیون» از فرهنگ دیگری وارد شدهاند. زبان یک عنصر پویاست و عنصر پویا تأثیر میپذیرد و تأثیر میگذارد. ما نمیخواهیم زبان را محدود کنیم و بگوییم «نه! هیچ کلمۀ عربی، انگلیسی و … نمیخواهیم.»
یا بحث تنوین که الان در شبکههای مجازی هم خیلی به آن پرداخته میشود؛ اینکه حتماً باید تنوین را برداریم و بهجای آن نون بگذاریم. چرا باید چنین کاری را انجام دهیم؟ «حتماً» و «واقعاً» به همان شکل تنویندارش زیباتر نیست؟ رساتر نیست؟ منتقلکنندهتر نیست؟ زمانی که چشم ما «حتماً» با نون را میبیند (حتمن)، تازه به دنبال این فلسفه میگردد که نویسنده یا ویراستار میخواسته خودنمایی بکند و بگوید که من متفاوتم. یعنی بهجای اینکه به متن و چیزی که مینویسد توجه کند، خودش را در مرکز توجه قرار میدهد.
اینها اصلاً لزومی ندارد. بعضیاوقات هم میبینیم که واژهای گنجایش تغییر را دارد. دکتر پاینده، استاد نقد ادبی بنده، زمانی دربارۀ برخی رمانها صحبت میکردند. داستان این بود که مثلاً فردی رمانی مینویسد. وقتی میخواهد کتابش را چاپ کند، میگوید شیرازۀ کتاب از بالای کتاب باشد. حالا چرا این کار را میکند؟ فلسفهای پشت کارش هست و میخواهد چیزی را به مخاطب منتقل کند. در نتیجه با این کار تأثیرگذاری بیشتری ایجاد میکند؛ اما مثلاً زمانی که «حتماً» را با نون مینویسیم، میخواهیم چه تأثیری ایجاد کنیم؟ جز اینکه خودنمایی بکنیم.
یا مثلاً برتولت برشت در اجرای نمایشهایش برای نقش زن، مرد انتخاب میکرد، به این دلیل که میخواست مخاطب در نمایش غرق نشود و چیز دیگری غیر از نمایش صرف به خواننده بگوید، در واقع ناهنجاریهایی ایجاد میکرد برای اینکه چیزهای دیگری را نشان بدهد که مهمتر از غرقشدن در نمایش بودند.
ما با تبدیل تنوین به نون چه چیزی را میخواهیم نشان بدهیم؟ با این کارها فقط زبان فارسی را محدود میکنیم. من با نشری کار میکردم که میگفت اصلاً کلمات تنویندار در متن نباشد. مثلاً بهجای «لطفاً» از «خواهش میکنم» استفاده شود، «واقعاً» را بگوییم «بهطور واقعی»، «اساساً» را بگوییم «از اساس» یا اینکه کلاً حذف کنیم و چیزی نگذاریم. نتیجهاش یک متن آشفته میشد که خود من بهعنوان ویراستار میگفتم کاش اسم من هیچوقت روی آن متن نمیخورد. |
ادامه دارد…
بازخورد خود را بنویسید